مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

روزمره گی های ما

یه شب آندیا کوچولو و آراد جون اینا مهمون ما بودن و چون عکس آندیا کوچولو رو نداشتم اون شب از شماها عکس گرفتم که در ادامه میبینید اینم آندیا خانوم که تنها دختر عموی شماست البته فعلا که تو این عکس ٢ ماه و ١٠ روزشه ماشاالله خیلی بانمکه و عین شما تو ٢ ماهگی همش زبونش بیرونه!! اینم یه عکس سه نفره از شما سه تا که تنها نو ه های مادرجون و پدر جون هستین ( در خانواده همسری) آراد جون،مهرسای گلم و آندیا خانوم اینجا به آراد گفتیم که کنار شما دراز بکشه و عین شما دست و پاهاشو تکون بده و مهرسا همچنان در حال بال بال زدنه و ذوق کردن یه شب که میخواستیم بریم پیاده روی و یکم هوا سرد بود مجبور شدم یه لباس گرمتر تنت بکنم ،همینطوری...
22 مرداد 1392

بدون شرح

باز هم سر زده بیایید کمی آشفتگی بد نیست  آن وقت، تکاندن شانه های پر غبار و مرتب کردن موهای پریشان بهانه ای می شود برای زندگی ام ...
17 مرداد 1392

این روزهای دخترم

با ورود دخترم به ششمین ماه زندگیش تحولات و بزرگتر شدنش رو خیلی بیشتر از قبل حس میکنم، احساسم اینکه روز به روز دنیای اطرافشو بیشتر میشناسه و اخلاقیاتش هم متفاوت تر میشه، مثلا الان دیگه کاملا متوجه میشه که میخوایم بریم بیرون و یا من اگر لباس بیرون رو بپوشم شروع میکنه به گریه کردن و میخواد بیاد بغل من ، اون وقته که دیگه بغل هیچ کس دیگه نمیره  حتی بابایی خیلی نسبت به قبل حساس تر شده و همه حالات چهره ما رو مثل اخم، ناراحتی ، تعجب، خنده و .. متوجه میشه و همون طور هم واکنش نشون میده، دوست داره مدام تو بغل ما باشه و اگر مجبور بشیم که روی زمین بزاریمش اون وقته که شروع میکنه به گریه کردن!!! خیلی این حالتتو دوست ندارم چون دوست دارم مستقل بار...
17 مرداد 1392

نشستن دخملی

امروز دختر گل مامان تونست خودش به تنهایی بشینه اونم برای 5 دقیقه خیلی خوشحالم مامانی ،هر روز دارم یه حرکت جدید ازت میبینم که واقعا ذوق زده میشم و دلم میخواد سر تا پاتو ماچ کنم. دختر گلم داره روز به روز بزرگتر میشه و من انگار دارم تو رویا سیر میکنم ، گاهی وقتا اصلا باورم نمیشه که مادر شدم ، فکر میکنم همه اینا یه خواب شیرینه ، و من دوست ندارم هیچ وقت بلند بشم. دوست دارم زمان رو متوقف کنم دلم میخواد از تک تک لحظه هات بتونم لذت ببرم ، بتونم همه لحظه هاتو ثبت کنم تا هیچ وقت یادم نره، کاش میشد.... اینم چند تا عکس از مهرسای مامان در اولین روز نشستنش وقتی میشینی کلی ذوق میکنی ، تو عکس هم مشخصه ،اینجوری چون میتونی بیشتر دور و اطرافتو ببینی ...
17 مرداد 1392

پنج ماهگی مهرسای گلم

عزیز دل مامان پنج ماهگیت مبارک باشه گلم                                  یه عالمه عشقه مامان برای یکی یه دونش ان شاالله در اولین فرصت یه جشن کوچیک برات میگیرم عسلم میخوام از کارای جدیدی که انجام میدی جدیدا برات بگم ، یکم بهونه گیریات بیشتر شده و البته بغلی شدی شدیداً همش دوست داری محیط اطرافتو ببینی مخصوصا آشپزخونه و اتاق خودتو ، عاشق اتاقتی  وقتی در اوج گریه باشی به محض اینکه میبرمت اون جا آروم میشی وقتی میزارمت زمین دوست داری هی غلت بزنی ،بعدم چون نمی...
17 مرداد 1392

سهم من

                            سهم من از تمام دنیا                              دختر کوچکی است         به بزرگی تمام عشق هایی که تا به حال  تجربه شده است!                            &...
31 تير 1392

غلت زدن

بالاخره انتظار به سر رسید و شما تونستی غلت بزنی، اینقدر سریع این کار رو انجام دادی که نتونستم ازت عکس بگیرم ، خونه مامان جون اینا بودیم وقتی این صحنه رو دیدیم شروع کردیم جیغ و داد و تشویق که یه لحظه ترسیدی و زدی زیر گریه بعدشم هر کاری کردیم دیگه تکرار نکردی  شایدم ترسیدی، اما مامانی ولت نمیکنه و دوباره مجبورت میکنم تکرار کنی فدای دخترم بشم که هر روز یه چیز جدید ازت میبینم و این یه یادآوری میشه واسه من که مادرم، که خدا این نعمت قشنگشو از من دریغ نکرد، خدایا سپاس ،سپاس و هزاران بار سپاس ازت میخوام در تربیت این امانت ما رو تنها نزاری و کمکمون کنی اون طوری که شایسته است بتونیم امانت داری بکنیم و این لطف الهی رو شامل همه بنده هات هم ...
23 تير 1392

آمیتیس کوچولو

یه شب رضوانه جون با دختر کوچولوش مهمون ما بودن ، خیلی خوش گذشت در ادامه چند تا عکس از شما دو تا نی نی گوگولی آمیتیس ناز سوار روروئک شما   جونم قربون خندیدنت ...
23 تير 1392

ورود به پنجمین ماه زمینی شدن

دختر گل مامان شما رو روز 4 تیر ماه یردم برای قد و وزن ،خدارو شکر همه چیز خوب بود ،وزن دخترم در پایان چهار ماهگی 6/800  و قد دخملی 62 سانت بود. چند تا عکس از 5 ماهگیت   بغل بابایی هستی ،هر وقت دوربین میبینی لب و لو چه ات رو اینجوری می کنی وقتی تمرکز میکنی روی یه چیزی دستاتو پاهاتو مچ می کنی مثل الان مهرسا در حال پرواز کردنه ای بابا ولم کنید چقدر ماچم می کنید قربونت برم مامانی ،عاشق این حرکتتم که انگشتتو میکنی تو دهنت، البته بعضی موقع ها چهار تا انگشت و گاهی هم کل مچتو میکنی تو حلقت بعدم شروع می کنی عق زدن   ...
23 تير 1392