مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

آهای خبر

و اما انتظارهای یه مادر به پایان رسید و مرواریدهای خوشگل مهرسای ما خودشونو نشون دادن، نمیدونم چرا اینقدر منتظر این لحظه بودم، خدارو شکر که تونستم ببینم.اولین دندون مهرسا جون ما در تاریخ 1392/9/2 جوونه زد.     انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روزه که بچم گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده  تو هم برام بخونی: سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش و بیصدا شدم جز کباب خورا ...
4 آذر 1392

محرم 1392

این اولین محرمی بود که دختر گلم پیش ما بودی و همراه با ما در مراسم های عزاداری شرکت میکردی ، ان شاالله که خدا این عزاداری ها رو از ما و شما عشق کوچکم قبول بکنه.برای مراسم شیرخوارگان حسینی ما و رضوانه جون به همراه آمیتیس کوچولو و شما رفتیم ، خیلی خوب بود و حال و هوای قشنگی داشت ، من که واقعا احساس خیلی عالی داشتم و اونجا از خدای مهربون خواستم دامن همه کسایی که عاشق بچه ان رو سبز بکنه و فرزندان سالم و صالحی رو بهشون عطا بکنه و دختر گل منم همیشه در پناه حق سالم و سلامت باشه.آمین جالب اینجاست که 2 روز بعد شنیدم یکی از بستگان که چند سالی بود که دلشون نی نی میخواست و نمیشد بارداره، خیلییییی خوشحال شدم ، خدا کنه این دوران رو به سلامتی طی بکنه. ...
1 آذر 1392

این روزهای دخترم مهرسا

و اما بالاخره فرصت کردم یه سر به وبلاگت بزنم و از این روزهای مهرسای گلم بگم روز عید غدیر جشن عقد عمه شیما بود ،تو مراسم دختر خوبی بودی و مامانی رو اذیت نکردی، کلی بغل همه رفتی منتهی با قیافه،هنوز با افراد غریبه راحت نیستی و با اکراه میری بغلشون و چپ چپ نیگاشون میکنی، البته از قبل خیلی بهتر شدی و حداقل دیگه گریه نمیکنی!! یه 2-3 ساعتی هم بین مراسم نهار و جشن عصر خوابیدی، تا حالا این جور مراسم نبرده بودمت ، اینه که همش با تعجب به اونایی که میرقصیدن نگاه میکردی و نتیجش هم این شد که تا چند روز دستات و انگشتات حرکت های موزون داشت و خودت هم همین جوری نگاهشون میکردی  منم متوجه شدم تو این زمینه استعداد بالایی داری و قرار شد یکم بزرگتر...
10 آبان 1392

هشتمین ماهگرد گل دخترم

سلام قشنگم ، هشتمین ماهگردت مبارک عسلیه من مهرسای مامان این و همیشه به یاد داشته باش یک نفر... یک جایی... تمام رویاهاش لبخند توست... و زمانی که به تو فکر می کنه احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه... پس هرگاه احساس تنهایی کردی این حقیقت رو به خاطر داشته باش. یک نفر... یک جایی... در حال فکر کردن به توست .... هشتمین ماهگرد عروسکم همزمان شد با تولد بابایی من و مهرسا از همین جا تولد بابایی رو تبریک میگیم و از خدا میخوایم تولد 120 سالگیشو جشن بگیره و همیشه سایه اش بالای سر من ودخترم باشه ...
4 آبان 1392

عکس های آتلیه عسل مامان

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا عکس های دخترم آماده شد بالاخره اما سی دی عکس ها رو به ما ندادن و من مجبور شدم از روی عکس هات دوباره عکس بگیرم اینم دخترکم جوجه کوچولوم تازه سر از تخم در آورده قربون خندیدن از ته قلبت برم ، دعا میکنم خنده همیشه و همیشه رو لبای کوچولوت باشه شیرین من ...
20 مهر 1392

و اما ...

  مادر که باشی باید دلی داشته باشی به وسعت دریا و سعه ی  صدری به گستردگی عالم مادر که باشی باید قوی باشی و توانمند، باید محکم باشی و استوار باید دستانی داشته باشی پر توان باید پنجه هایی داشته باشی پر زور تا وقتی کودک سنگینت را- که حالا دیگر بزرگ شده اما همچنان نیازمند آغوشت –در آغوش می گیری پنجه هایت چنان در هم محکم گره بخورند که او را ایمن نگه دارند و به او اطمینان بدهند که هرگز نخواهد افتاد مادر که باشی باید آغوشت همیشه گشوده باشد حتی زمانی که خودت ناراحتی، خسته ای ،درد داری و حتی زمانی که خودت نیازمند آغوش پر مهر مادرت هستی مادر که باشی باید پاهایی داشته باشی چون دو ستون محکم؛ گاهی دست در دست...
20 مهر 1392

روز جهانی کودک

 کودک دلبندم , عسلیه مامان ،جگر گوشه من ، تمام هستی من           روزت مبارک   اینم یه عالمه عشق مامانی و بابایی برای دردونه ما ...
20 مهر 1392