مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

چند تا از اولین های دخترم

اولین باری که ناخود آگاه غلت زدی 12 روزت بود دخترم اولین باری که خودت تونستی شیشه شیرتو دستت بگیری  7/ 1/ 1392 بود یعنی یک ماه و 4 روزت بود اولین باری که آغو آغو کردی 15 فروردین بود و من و بابایی کلی ذوق کردیم فدات شم اولین باری که ناخونات واست لاک زدم  23 فروردین ماه بود ، همیشه دوست داشتم یه دختر داشتم و این کارو میکردم واسش ،یکی دیگه از کارایی که خیلی دوست داشتم این بود که موهاتو میبافتم و گیره مو میزدم اما خوب متاسفانه شما وقتی به دنیا اومدی کم مو بودی  ولی خوب کم کم داره موهات بلند میشه جیگرم اولین تولدی که رفتی تولد دوست مامانی بود که 29 فروردین با هم رفتیم ،شما هم عین یه خانوم با شخصیت آروم بودی و به بقیه...
19 تير 1392

دوستهای مهرسا

آمیتیس خانوم ناز و خوش اخلاق دختر رضوانه جون دوست مامانی که تقریبا 2 ماه از شما بزرگتره امیدوارم شماها هم دوستهای خوبی واسه همدیگه باشین این دختر خانوم گل اسمش پریاس بهمراه برادرش آقا پارسا کوچولوهای بهناز جون دوست مامان   ...
19 تير 1392

1 ماهگی دخترم

چند تا عکس از روز دوم تولدت رو برات گذاشتم اینجا بابا جون داره خستگیه شما رو میگیره ،فقط نمیدونم چرا زبونت بیرون مونده وای دخترم اینجا هم که باز زبونت بیرونه؟؟؟ دخترم اخم کرده تو این عکس شما آماده شدی با بابا مجید و مامان جون بری درمونگاه برای غربالگری   عکس دخملی از نمای نزدیک ( البته هنوز یه کوچولو زردی داری ) دخترم اون دستهای کوچولوشو گذاشته زیر صورتش و لالا کرده  فدات بشم این عکستو خیلی دوست دارم ،لباتو یه مدلی کردی خیلی بامزه شدی بعد از یه حمومه جانانه و یه خواب عمیق برای اولین بار روسری سر کرده دخملم ، فدات بشم عشق مامان فدای اون پاهای کوچولوت بشم که رو هم انداختی ...
19 تير 1392

عکس های دخملی با توضیحاتش

عاشق این عکستم مامانی ، خیلی نگاهت مظلوم و معصومه تو این عکس آماده شده بودی قرار بود مهمون بیاد ، اومدم ازت عکس بگیرم که دیدم اینجوری خوابیدی اولین باری که واسه دختر گلم دستمال سر بستم ، البته فکر کنم اصلا خوشت نیومد این عکستم خیلی دوست دارم ، تازه از حموم در اومده بودی و خوابت برده بود ، اومدم ازت عکس بگیرم تا صدای فلش رو شنیدی این لبخند خوشگل اومد رو لبات تو این عکس برای اولین بار واست لاک زدم اینجا دخملی آماده شده با مامانی و بابایی بره پیاده روی مهرسا خانوم آماده شده برای اولین بار با مامانی بره حموم گل در امد از حموم      مهرسا در اومد از حموم   این...
19 تير 1392

عکس های دخترم

چند تا از عکس هاتو گذاشتم وقتی داشتی آماده می شدی بری عید دیدنی اینجا فکر کنم فهمیدی میخوای بری ددر حسابی خوشحالی و داری ذوق می کنی ای بابا خسته شدم یکی بیاد لباسای منو بپوشه بریم دیگه نخیر مثل اینکه کسی قصد نداره منو ببره   دیدین آخرش خوابم برد اینجا دخترم خیلی با دقت داره به حرفای باباش گوش میده نمیدونم بابایی چی بهت گفته که اینجوری رفتی تو فکر اینم محمد حسین که خیلی دوست داره اینجا سیزده بدر رفتیم باغمون ...
18 تير 1392

شروع 2 ماهگی دخترم و شیر خشک

اولین روزای سال 1392 همزمان با شروع 2 ماهگی دخترم بود ، اولین سالی که خانواده کوچک ما بزرگتر شد ، اولین عید 3 نفره ی ما ، خیلی خیلی خوشحالم و از خدای بزرگ بخاطر این هدیه ارزشمندش سپاسگزارم. متاسفانه از عید امسال من هیچی متوجه نشدم  چون هر جا عید دیدنی میرفتیم من همش تو اتاق بودم و مشغول شیر دادن شما  هر کسی هم که میومد دیدنمون همین اوضاع بود ، یه جورایی اصلا بهم نچسبید ، البته اشکالی نداره فدای تو عروسک نازم  مامانی مجبور شدم در کنار شیر خودم گاهی اوقات شیر خشک هم بهت بدم ،جالبه که برای اولین بار که می خواستی شیشه بخوری خودت شیشه رو تو دستت گرفتی و شیرتو تا آخرش خوردی   ماشالله به دخترم آفرین   ...
18 تير 1392

تولد

و اما خاطره تولد دختر گلم مهرسا کوچولوی ما  3 اسفند ماه 1391 ساعت 8.30 صبح  روز پنجشنبه که البته وفات حضرت معصومه هم بود در بیمارستان خاتم شاهرود به دنیا اومد . وزن موقع تولدت 2.910 گرم و قدت 47 سانت بود ،البته وزن تولدت فکر می کنم اشتباه بود به 2 علت یکی اینکه توی سونوگرافی 10 روز قبل تولد وزنت 2.850 گرم بود و با احتساب روزی 50 گرم اضافه کردن شما باید 3.400 می شدی. بعدم اینکه 12 روز بعد تولدت که وزن شدی 500 گرم اضافه کرده بودی که یکم عجیب بود ،چون تقریبا یه همچین چیزی یکم دور از ذهن بود. البته شما 15 روز هم زودتر به دنیا اومدی روزی که قرار بود من مرخص بشم دکتر اطفال اومد و شما رو معاینه کرد و چون زردی داشتی 3 روز دیگه مجبور ...
30 خرداد 1392