مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

و اما...

سلام و صد سلام به دختر کوچولوی مامان که داره کم کم واسه خودش خانومی میشه ببخش مامانو بخاطر اینکه خیلی دیر به دیر میاد و داست مطلب میزاره،میدونی که خیلی گرفتار بودم و مشغله فکری داشتم ،اما به امید خدا امروز اومدم که جبران کنم از تعطیلات دخترم بگم ،از شیرین کاریاش و خیلی چیزای دیگه بریم سراغ عکس ها با توضیحاتش یه روز که رفته بودیم خونه شبنم جون ،دخترم خیلی خانوم بودی ولی خوب اخراش دیگه یکم حوصلت سررفته بود و لاک های شبنم جونو ریختی وسط ،اون بنده خدا هم ناخوناتو طبق دستور خودت هر کدوم یه رنگی زد،البته از این قسمت داستان عکسی ندارم این عکس مال اردیبهشت ماهه که من و همکارام رفته بودیم اردو و شما رو هم باخودمون بردیم مع...
30 شهريور 1394

پیک نیک در تعطیلات عید

یه روز وسطهای عید تصمیم گرفتیم بریم ویلای عمو،رفتیم و با سرمای شدید اونجا مواجه شدیم متاسفانه و کاملا یخ زدیم،یه اتفاق بد دیگه هم افتاد که تو ادامه میگم اولی که رفتیم و تصمیم گرفتیم شومینه رو روشن کنیم و شما هم کنجکاو زل زده بودی به اتیش و از اونجا جم نمیخوردی کلی پتو پیچت کرده بودم یه وقت سرما نخوری اینجاخیلی بانمک افتادی اینجاهم بعد از حادثه بود طفلک دخترکم واما اتفاقی که برات افتاد این بود توی تراس بابا داشت جوجه ها رو کباب میزد و شما هم طبق معمول جهت فضولی می خواستی بری ببینی چه خبره! کفش هم توی تراس نبود و همینجوری بدون کفش دویدی تو تراس و منم دنبالت ،یه کوچولو بادم بود و یکی از زغالها افتاده ب...
16 فروردين 1394

واما سال1394

سال جدید هم از راه رسید،سال نوی همه مبارک باشه،ان شاالله که سال بسیار خوبی باشه برای همه مردم یه سال توپ توپ از همه نظر  مهرسای خوشگل مامان عیدت مبارک باشه، امیدوارم توسال جدید پر از شادی و سلامتی و یادگیری چیزای خوب و تجربه های قشنگ قشنگ باشه برات موقع تحویل سال خییییلی دلم گرفته بود ،دلم برای اونایی که کنارم نیستن تنگ شده بود ،کاشکی میشد که باشن کاشکییی بریم سراغ عکسا اینم سفره هفت سینه خونه ما که چند بار توسط مهرسا داشت منهدم میشد ،خیلی سعی کردم متقاعدش کنم که فقط باید نگاه بکنه و دست نزنه،مامورش هم کرده بودم که اگه بچه های فامیل اومدن و خواستن دست بزنن تذکر بده و جالبه که خیلی خوب این وظیفه رو انجام میداد گل دختر...
16 فروردين 1394

چند عکس بجا مانده از سال 93

سلام مهرسای گلم،اینم اخرین پست سال 93 که توسال 94 نوشته شده،چند تا عکس بجامونده اس که توضیحاتشم زیرش نوشته شده،بریم سراغ عکسها این عکس برای چند ماهه پیشه که تازه از لب تاب بابایی پیداش کردم اینجا هم که مشخصه دیگه کجا رفتی ؟؟؟؟؟ بابا جونت در حال عکس گرفتن جوجوی منی،قربون خندیدنت مهرسا و اقا محمد سر دیگ حلیم خونه خاله من،مهرسا سوار دوچرخه محمد شده و اون طفلی هم در حال هل دادنه!! اینم چند تا از ژست های دخترکم وقتی ازش می خوایم عکس بگیریم بعلللله،در حال اجرای حرکات ..... فدای بوس کردنت بشم وروجک مامان قربون این نیم رخ وایستادنت بشم،عاشق اینی که شیر رو با نی بخوری خیلی وقت...
16 فروردين 1394

تولد دو سالگی مهرسا خانوم با تم کیتی

سلام دخترکم ،تولد دوسالگیت مبارک باشه فرشته کوچولوی من ان شالله که تولد 120 سالگیتو جشن بگیری عروسکم و شاد باشی و سلامت و عاقبت بخیر،این دعای هرروزه منه برای تو کوچولوی خوشگلم اصلا باورم نمیشه زمان به این سرعت گذشت و شما دو سال رو پر کردی ،خیلی زود گذشت،خییییییلی تولد دوسالگیت رو با یه تاخیر چندروزه مجبور شدم بگیرم تا مهمونامون که از راه دور بودن هم بتونن بیان ،خیلی خوش گذشت هم بمن و هم به شما و هم به مهمونا امسال چون خیلی خوب همه چیز رو متوجه میشدی یه هیجان خاصی داشت هم برای خودت و هم برای ما،مرتب سوال می کردی این چیه ،اون چیه،چیکار می کنی و منم کم حوصله!!! ولی خوب تا جایی که میتونستم سعی می کردم برات توضیح بدم! بدون معطلی م...
16 فروردين 1394

خانه بازی

یه خونه بازی جدیدا پیدا کردم و خیلی خوشحال که میتونم از این به بعد هر چن وقت یکبار ببرمت اونجا تا بازی کنی و خلاصه خوش بگذرونی ،مخصوصا تو فصل زمستون که هوا سرده و پارک نمیشه رفت  همون اول که اومدی عروسک رو زدی زیر بغلت و رفتی رو تاب نشستی!! بعدم رفتی سراغ اشپزخونه و خاله بازی تو اون ساعت که بردمت خلوت بود و کسی همسن و سالت نبود باهاش بازی کنی!! ولی قرار شد  از این به بعد با دوستام هماهنگ کنیم و دسته جمعی بریم که بهت بیشتر خوش بگذره عاشق جامپینگ شده بودی خونه هم که اومدیم مرتب میرفتی رو تخت و واسه خودت بالا و پایین میپریدی اینجا هم اتاق نقاشی بود و کلی حال کردی بدون اینکه کسی دعوات ...
21 بهمن 1393

شعر خوندن مهرسا جون

یه کلیپ برام اومده بود که یه دختر 5 ساله یه شعر خیلی زیبا میخونه و مهرسا هم خیلی خوشش اومده بود و مرتب میزاشت و گوش میکرد ،تا اینکه دیدم یه روز داره کامل میخونه واسه خودش و حتی حالت دکلمه دستهاش رو هم تکون میده مهرسا به روایت تصویر اینجا هم اخرش بود   ...
21 بهمن 1393