مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

شعر خوندن مهرسا جون

یه کلیپ برام اومده بود که یه دختر 5 ساله یه شعر خیلی زیبا میخونه و مهرسا هم خیلی خوشش اومده بود و مرتب میزاشت و گوش میکرد ،تا اینکه دیدم یه روز داره کامل میخونه واسه خودش و حتی حالت دکلمه دستهاش رو هم تکون میده مهرسا به روایت تصویر اینجا هم اخرش بود   ...
21 بهمن 1393

متفرقه های پاییز 93

واما چند تا عکس بجا مونده از یک سال و نیمگیت دارم که میخوام بزارم   همون آتلیه ای که شش ماهگیت رفته بودی و سوار این اسب چوبی شده بودی حالا یک سال و نیمه شدی و دوباره سوار برهمون اسب چوبی قربون اون خندیدن شیطونت برم عشق من وقتی از خستگی اینجوری خوابش میبره یکی از همکارای مامان از کربلا اومده بود و مارو هم دعوت کرده بود ،اینجا با نازنین جون کلی بازی کردی و صحبت تا مدتها هم عکسش رو میخواستی ببینی و خاطره اش رو برام تعریف میکردی دختر خارجی من تو یه روز گرم تابستون اینا ربطی به پاییز نداره ها ،عکس هایی که تازه کشفش کردم تو مسافرتی که تابستون به شمال داشتیم یه هاپوی خ...
21 بهمن 1393

مروری بر گذشته ها

یه سری عکس ازت پیدا کردم که منو برد به دوران نوزادیت ،دلم خیلی هوای اون موقع هاتو کرد،خیلی داری زود بزرگ میشی فرشته من خداروشکر که خدا منو از نعمت مادر کردن محروم نکرد و این شیرینی رو بمن چشوند،امیدوارم خدای مهربون این نعمت بزرگ رو به همه کسایی که ارزو شو دارن بچشونه بریم سراغ عکسها دو روز بعد از بدنیا اومدنت و بستری شدن تو بیمارستان بخاطر زردی،وای چه دوران سختی بود هم برای من و هم برای شما یه خواب خرگوشی با هوشیاری کامل موقع فلش دوربین چشماتو نیمه باز کردی فدات کوچولوی من جدیدا خودت میای بغلم میکنی و میگی مامان جون منم باید حتما بگم جون مامان جون ،وگرنه چند بار هی تکرار میکنی تا من حتما اینجوری جوابتو بدم،بعدم می...
21 بهمن 1393

این روزهای فرشته کوچک ما

سلام و صدسلام عشق کوچولوی من قربونت برم من خوشگلم خیلی وقته که نتونستم بیام و وبلاگتو اپ کنم، درگیر درس بودم عزیزکم ،ببخش منو که این مدت نتونستم خیلی بهت برسم ، داشتم خودمو برای کنکور دکترا اماده میکردم.دوران سختی بود شماهم خیلی همکاری نمیکردی با مامان خدارو شکر مامان جون بود و مثل همیشه به دادم رسید و خیلی وقتها شمارو میبرد خونشون تا من بتونم به درسم برسم خداحفظشون کنه و سایشون همیشه بالای سر ماباشه، امین از دختر گلم و شیرین زبونیات هر چی بگم کم گفتم،ماشالا اینقدر بانمک و شیرین و خواستنی شدی که همش دلم برات تنگ میشه سرکار و مرتب در مورد تو حرف میزنم و از کارات و حرفات میگم دختر من خیلیم قرتی شدی و همش تو خونه تمرین رقص دار...
21 بهمن 1393

عروسی و تولد بابا

سلام به عروسک مامان، واقعا معذرت از اینکه نمیرسم بیام و وبلاگتو اپ کنم، یه مشغولیت شدید فکری دارم برام دعا کن عروسکم ،دعای تو کوچولوی من مستجاب میشه. خیلی وقته ننوشتم و نمیدونم از کجا شروع کنم برای مهد ثبت نامت کردم ولی متاسفانه نموندی، یکی دو بار با خودم میموندی ، اما وقتی یواشکی میرفتم توی یکی از اتاقای مهد قایم میشدم ،میدیدم بغض میکنی و هیچ کاری انجام نمیدی !!!!منم دلم نیومد بیشتر از این بهت فشار بیارم و بیخیال مهد شدم، الانم که میری صبحها پیش مامان جون (مامان من) تا ظهر که من از سرکار برمیگردم. 11 مهر عروسی تنها عمت بود اونم تو تهران، بابا مجیدت هم که مرخصی نداشت روز جلوتر راه بیفتیم ،اینه که مجبور شدیم همون شب عروسی بریم مست...
17 آبان 1393

تولد یک و نیم سالگی

واکسن یک ونیم سالگیت که خیلی واسش استرس داشتم خداروشکر اینقدر سخت نبود،البته تو خیلی گریه کردی ولی فقط همون موقع بود و بعدش یادت رفت! بعدشم یه کیک گرفتیم و رفتیم خونه مامان جون تا واست یه جشن کوچیک بگیریم،کیک رو خاله جون واست گرفت ،دستش درد نکنه،تولد یک ونیم سالگیت مبارک فرشته کوچولوی مامان شمع یادمون رفت بگیریم دخترم داره روز بروز بزرگتر میشه ،انگشت زدن به کیک رو تازه شروع کرده ولی قربونت برم ومراسم برش کیک ایشالا تولد 120 سالگیت گلم   ...
14 شهريور 1393

همین جوری

دخترک عاشق موبایل من خیییلی کم پیش میاد اینجوری اروم بشینی تا من ازت عکس بگیرم اصولا تادوربین دستم میبینی میگی عتس ،عتس و میخوای بیای بزور دوربین رو از من بگیری واسه طلاخانوم فیلمهای چند ماهه قبلشو گذاشتم ،دخملی هم نشسته بادقت داره میبینه تعجبم کرده وروجک مامانی که سطل اشغال شده صندلیش ، اینم از تفریحات مهرساس فدای خندهات بشم روزبروزبیشتر عاشقت میشم گل مامان دوست داری خودت همیشه غذاتو بخوری یا هر چیز دیگه رو،عین خودمی عاشق استقلالی خودکار بزور از من گرفتی و این کارو باخودت کردی دختر باکلاس و خوش تیپ مامان والبته عاشق موبایل خودت رفتی از توی کمدت تل اوردی و ...
12 شهريور 1393