مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

عروسی و تولد بابا

1393/8/17 0:15
نویسنده : مامان مهرسا
404 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عروسک مامان، واقعا معذرت از اینکه نمیرسم بیام و وبلاگتو اپ کنم، یه مشغولیت شدید فکری دارم

برام دعا کن عروسکم ،دعای تو کوچولوی من مستجاب میشه.

خیلی وقته ننوشتم و نمیدونم از کجا شروع کنم

برای مهد ثبت نامت کردم ولی متاسفانه نموندی، یکی دو بار با خودم میموندی ، اما وقتی یواشکی میرفتم توی یکی از اتاقای مهد قایم میشدم ،میدیدم بغض میکنی و هیچ کاری انجام نمیدی !!!!منم دلم نیومد بیشتر از این بهت فشار بیارم و بیخیال مهد شدم، الانم که میری صبحها پیش مامان جون (مامان من) تا ظهر که من از سرکار برمیگردم.

11 مهر عروسی تنها عمت بود اونم تو تهران، بابا مجیدت هم که مرخصی نداشت روز جلوتر راه بیفتیم ،اینه که مجبور شدیم همون شب عروسی بریم مستقیم تالار

خیلی سخت بود تنهایی و شما هم که غیر از من کسی رو نمیشناسی و بغل هیچ کس نمیری!!!!غمگینغمگین

تقریبا خوش گذشت ،البته بیشتر خسته شدیم.

اینم عشق مامان که خانوم نشسته روی صندلی

با این اقا پسرم که حسابی گرم گرفته بودیو با زبون خودتون کلللللییی باهم اختلاط کردین

مهرسا و اندیا در جایگاه عروس ودوماد

عاشق جایگاه شده بودی و حاضر نبودی بیای پایین

بابا مجید برات شیر خریده بود که بخوری اما اندیا همش شیرتو میگرفت؟؟؟

عاشق این عکستم

وقتی مهرسا لباس مامانشو میپوشه،الهیی فدای این اداهات

دخترکم چقدر زود داری بزرگ میشی

دوم ابان تولد بابا مجید بود و اما شما تا چشمت به کیک افتاد شروع کردی به انگشت زدن تو کیک 

و این بلا رو سر کیک بیچاره اوردی؟؟

قربون اون ژست گرفتنت

بابا مجید تولدت مبارک

دختری و باباش

این عکس هم مربوط به محرم امساله

تو روزای محرم چون میرفتیم این طرف و اون طرف و شما هم حسابی سرت گرم بود به بچه ها و ادم بزرگا و ... یهویی تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت، بخاط اینکه هم من دچار کم خونی و کم اهنی و کمبود کلسیم شده بودم و هم اینکه شیر خوردنت فقط جنبه روانی و وابستگی بود، خدارو شکر خیلی اذیت نشدی و سراغ شیر نمیومدی ، خیلی کم شاید روزی دو سه بار بهونه میگرفتی که مشکل با شیشه حل میشد.

دخترکم دیگه بزرگ شده ،البته انگار با شیر نخوردنت من یه چیزی رو گم کردم ، یه چیزی کم دارم ،شاید اون حس مادرانم داره کم میشه ،اما فکر کنم منم کم کم به این موضوع عادت میکنم

دردونه مامان،عشق مامان فدای اون شیرین زبونیات 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)