مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

محرم 1392

1392/9/1 11:42
نویسنده : مامان مهرسا
129 بازدید
اشتراک گذاری

این اولین محرمی بود که دختر گلم پیش ما بودی و همراه با ما در مراسم های عزاداری شرکت میکردی ، ان شاالله که خدا این عزاداری ها رو از ما و شما عشق کوچکم قبول بکنه.برای مراسم شیرخوارگان حسینی ما و رضوانه جون به همراه آمیتیس کوچولو و شما رفتیم ، خیلی خوب بود و حال و هوای قشنگی داشت ، من که واقعا احساس خیلی عالی داشتم و اونجا از خدای مهربون خواستم دامن همه کسایی که عاشق بچه ان رو سبز بکنه و فرزندان سالم و صالحی رو بهشون عطا بکنه و دختر گل منم همیشه در پناه حق سالم و سلامت باشه.آمین

جالب اینجاست که 2 روز بعد شنیدم یکی از بستگان که چند سالی بود که دلشون نی نی میخواست و نمیشد بارداره، خیلییییی خوشحال شدم ، خدا کنه این دوران رو به سلامتی طی بکنه.

اینم از عکس های مهرسای مامان

جیگر مامان که خیلی ناز شده تو این لباس و آمیتیس عسلم

آخرای مراسم بود و خیلی خسته شده بودی و اینقدر خوشگل تو بغلم خوابت برد

دخترم آماده اس تا با مامانی و بابایی بریم هیئت

آماده و منتظر مامان تا بریم عزاداری

اینم یه عکس هنری از جیگرم و شکار لحظه

آخ فدای اون مدلی که لباتو اینجوری میکنی

مهرسا خانوم دندانپزشک که عاشق دندونه، اینجا هم داره دندونای بابایی رو بررسی میکنه نیشخند

اوه اوه دخترم دو دستی وارده عمل شدهعینکتعجب 

خوب باباجون هی میگم مسواک خوب بزن ، 2 تا دندونت عصب کشی میخواد؟؟!!تعجبنیشخند

یه چند روز قبل از شروع دهه محرم دیدم دوباره علائم سرما خوردگی رو داری، تازه خوب شده بودی  نمیدونم چرا دوباره اینجوری شدیخمیازه از اول مهر ماه این بار سوم بود که سرما میخوردی متفکر

تو این عکسم کاملا مشخصه ،آب بینیت آویزونه، وقتی هم که مریض میشی بداخلاق و بد قلق میشی و نمیزاری تمیزت بکنمنگران

اینجا هم من دیرم شده و باید برم سرکار اما شما بازیت گرفته و داری مامانو حرص میدیکلافه

فدای اون پاهای خوشگلت عروسکم

مهرسای عاشق کنترل، راحت باهاش یه نیم ساعتی سرگرمی

 جیگر خسته مامان که تو روروئکش خوابش برده

عسلکم تو بخند تا دنیای مادر غرق شادی بشه

تو بخند تا غمهای دنیای مادر همه نیست بشه

این کلاه رو تازه برای عروسکم خریدم، مبارکت باشه مامی جونم

و اما از در فشانی ها و حرکات جدید گل دخترم بگم که سینه زدن یاد گرفته ( نمیدونم از کجا، ما بهش یاد ندادیمسوال)، لی لی حوضک بازی میکنه ، کلاغ پر ،بهش میگیم چشمهات کو میخواد انگشتشو تو چشم ما بکنه، اینه که دیگه ازش نمیخوایم چشماشو به ما نشون بدهنیشخند، بابا میگه ،عمه ، عم هم میگه .

ولی همچنان از دندون در آوردن خبری نیست و البته چهار دست و پا هم نمیریسوالناراحت

یکم نگرانم ،البته از دکتر پرسیدم گفت هیچ مشکلی نیست و حالا حالاها وقت داری اما خوب چیکار کنم مادرم دیگه؟!!

عاشق راه رفتنی و وقتی بلندت میکنیم چنان ذوق میکنی ،خیلی باحال راه میری روی نوک پنجه هات ، حتما ازش عکس میگیرم و میزارم

دوست دارم مامانی تو همه زندگیه منی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)