مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

در هم و برهم

1392/6/30 0:50
نویسنده : مامان مهرسا
137 بازدید
اشتراک گذاری

این روزهای مهرسا ،روزهایی که رشدش رو دارم با بند بند وجودم حس میکنم و هر لحظه خدا رو شکر میکنم که منو لایق مادر شدن دونست.

خدایا سپاس با همین زبان الکن ، با همین لحن ساده و عامیانه و با دلی که خالصانه شکرت میگوید

چند شبی بود که بی قراری می کردی و من نمیدونستم که چی شده و چرا ؟؟

چقدر عذاب میکشم وقتی نمی فهمم که مشکل چیه و دردت چیه؟عینک تا اینکه تب کردی و بی قراری شدید ، طوری که شبها همش تو خواب جیغ میکشیدی و گریه میکردی و من با یه احساس بد از خودم که چرا نمیفهمم شما چته شب رو تا صبح بیدار میموندم و همش تو بغلم تو رو توی خونه دور میدادم که شاید آروم بشی. این کارو فقط چند بار تجربه کرده بودم اونم وقتی تازه بدنیا اومده بودی و بعد از 2 ماهگی دیگه خوابت منظم شده بود و تا صبح بیدار نمیشدی.تا اینکه بعد از 2 شب بیداری تب کردی و متوجه عفونت توی گلوت شدم و زمانی که پیش دکتر بردیمت متوجه شدیم گلوت چرکی شده و متورم و علت گریه هات هم این بود که به خاطر عفونت خوب نمیتونستی نفس بکشی و خلط توی گلوت بود.بمیرم برات که اذیت شدی اینقدر

دکتر تجویز آمپول کرد و اونوقت غصه عالم تو دلم نشست، گریهواقعا دیگه تحمل نداشتم دردتو گریتو ببینم ولی خوب چاره چیه؟؟

شما رو بردیم و بابا جون شما رو نگه داشت و خدا رو شکر خانومه خوب واست آمپول زد و گریت چند ثانیه بیشتر طول نکشید و زود آروم شدی خدا رو شکر

و این شد اولین آمپول زدن دخملی ،از خدا میخوام تنت همیشه سالم باشه و هیچ وقت دیگه نیاز به آمپول پیدا نکنی.

روز سه شنبه 27 شهریور که مصادف با تولد امام رضا (ع) بود عقد عمه شما بود .ان شاالله که خوشبخت بشن

یه حرکت جالبت این که وقتی یه چیزی میخوای مثلا عروسکت یا پستونکت بجای اینکه چهار دست و پا بری (البته هنوز نمیتونی) یا حداقل تلاش کنی که برسی بهش یا گریه کنی که من بهت بدم سرتو بالا پایین میکنی براش که یعنی اون بیاد سمت تو و دستهاتو باز میکنی طرفش

عاشق این کارتم دخمل تنبلم ماچ

خیلی خیلی خیلی دوست دارم اینقدر که قابل توصیف کردن نیست . واقعا مادر شدن یه عشق بدون شرط

اینم چند تا عکس از این روزهای عسلم

مهرسا در حال سر تکون دادن واسه عروسکی که دست منه

نانای جدید دخترم

دخمل تازه از خواب بیدار شده و اینقدر گشنشه که میخواد پتو رو بخوره؟؟

دخترم تازه از آتلیه اومده و سرحال و شنگول واسه خودش میخنده

نمیگه من و بابایی و خانوم عکاس رو واسه 4 تا عکس کلافه کرده، اینقدر شیطونی کردی و البته فضولی که خانومه کلافه شده بود می گفت تا حالا همچین بچه ای ندیده بودم و هر بچه ای میاد اول یکم گریه میکنه بعد آروم میشه و عکسش رو میگیریم و میره

اما امان از مهرسای کنجکاو ما که میزاشتیمش روی کاه تا عکس بگیریم همش سرش پایین بود و داشت کاه های دکور رو در می آورد و میریخت رو زمین

با پر میخواستیم ازش عکس بگیریم اونم داشت تیکه تیکه میکرد و یا میزاشتش تو دهنش بعدم عق میزد خلاصه که اوضاعی داشتیم

اما بالاخره بعد از اینکه حوصله ات از اونها سر رفت و تکراری شدن واست نوبت خندیدنت بود که هر کاری بلد بودیم ،هر شکلک و ادایی که می دونستیم و هر کاری که تو خونه انجام میدادیم و ریسه میرفتی انجام دادیم، اما دریغ از یه لبخندنگرانکلافه

داشتم کم کم منصرف میشدم که یه روز دیگه که سرحالتر بودی بیارمت که نمیدونم چی شد که بالاخره یه لبخند تحویل ما دادی؟مژه

امیدوارم عکسهات خوب از آب در بیاد

اینم لاک زدن ناخونات قبل از رفتن به مراسم عقد کنون

قبلا وقتی میخواستم ناخونت رو لاک بزنم یا گریه میکردی یا پاتو میکشیدی اما الان دخترم خانوم شده و زل میزنه ببینه من چیکار میکنم و تکون نمیخوره عینک

مهرسا در حال خوردن نهارش در روز عقد عمه جون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

اليما
30 شهریور 92 8:23

اي جانم م م م


ممنون عزیزم که به وبلاگ دخترم سر زدین