اندراحوالات ما(یه پست طولانی)
عزیزکم ،دختر کوچولوی مامان سلام. چند وقتی بود که دوست داشتم بیام به وبت سر بزنم و از تو بنویسم اما فرصت نمیکردم اینقدر این روزا شیطون شدی ماشاالله که وقتمو کامل میگیری و خیلی وقتها فرصت نمیکنم حتی کارای شخصیمو انجام بدم، موندم چند روز دیگه با شروع مدارس و دانشگاهها و کار من چیکار بکنم؟؟امیدورام مامانیو درک بکنی و کمتر خستم بکنی.اگر به من بود که اصلا دوست نداشتم برم سرکار ،دوست داشتم صبح تا شب با هم بودیم اما خوب نمیشه گلکم
بگذریم، اتفاقات خوب و شیرینی تو این چند روزه افتاد که در ادامه با عکس می زارم
دختر مامان که این روزها هوس خوردن همه چیز رو میکنه و مامان و بابا مجبورن یواشکی چیز بخورن ، اینم نمونه اش که بابایی داره آب زرشک میخوره و با این که شما رو جلوی تلویزیون نشوندیم بازم چرخیدی و زل زدی به بابایی و این قیافه مظلوم رو به خودت گرفتی
فدای اون چشمهای مظلوم و معصومت برم
وای ترو خدا ببینین این دختر شکموی من با چه معصومیتی نیگا میکنه
الهی فدات شم که چشمهاتو این جوری مظلوم کردی نازگلم
مهرسا جونم و هاپوش که عاشقشه .ببینین چه جوری بهش لم داده
اولین باری که سوار تابت شدی و البته بعد از چند دقیقه خوابت برد
تابتو خیلی دوست داری و هر وقت که میخوام بزارمت تو تاب کلی واسش بال بال میزنی و دوستش داری
من خیلی دوست ندارم تو تاب باشی ،هر وقت میزارمت اینقدر خودتو تکون تکون میدی که من همش استرس دارم به در و دیوار بخوری یه وقت به خاطر همین خیلی از این وسیله استفاده نمیکنم ولی تو خیلی دوستش داری
اینجا بابایی داره لباساتو در میاره که ببرمت حموم و تو هم که عاشق آب بازی هستی
دخملی منتظره بره واسه شیطونی
عاشق آب و آب بازی هستی ، برعکس خیلی از نی نی ها که از آب میترسن
نشستی منتظره سرلاکتی
اینم لباسیه که سوغاتی از کربلا برات اوردن (مامان بابایی)
پدر و دختر
و اما روز 14 شهریور تولد خاله جون بود که با خریدن کادو و کیک غافلگیرش کردیم و کلی ذوق کرد خواهری
خاله جون 18 سالش تموم شد و اما خوب اینجا شیطونیه من و دختر خالم گل کرد و هر چی شمع بود چیدیم رو کیک ،وقتی کیک رو آوردیم همه این جوری شده بودن
خبر خوش دیگه هم دوباره مربوط میشه به خاله جون که تو کنکور سراسری رشته دلخواهش قبول شد .
آفرین خواهر جون امیدوارم توی همه مراحل زندگیت موفق باشی و به اون چیزی که میخوای برسی