روزی که مادر شدم
تقریبا یک سال پیش بود ،چند روزی بود که حس و حالم عوض شده بود ، حال غریبی داشتم ، منتظر یه اتفاق بودم که زندگیمو عوض بکنه و از روزمرگی بیرون بیام .13 تیر 1391 بود که فهمیدم یه موجود کوچولو در بطن من در حال رشد کردنه، اولش شوک شدم ،نمیدونستم چیکار کنم ، اون موقع پیش یکی از دوستام بودم ( رضوانه جون) که اون هم یه نینی تو شکمش داشت. اولین کسی که بهم تبریک گفت اون بود و بعد هم به بابا مجید زنگ زدم و اون هم کلی ذوق کرد ، به مامان جون (مامان خودم) هم زنگ زدم که کلی ذوق کرد و تبریک گفت .آخه شما اولین نوه بودی و خیلی برای وجودت لحظه شماری می کردن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی