مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

روزمره گی های من و دخترم

1392/11/24 1:06
نویسنده : مامان مهرسا
188 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عروسک مامان

واقعاً شرمنده از این همه غیبت طولانی، واقعا با کار بیرون و کار خونه و البته یه دخملی شیطون به وبلاگ نویسی نمیرسم دیگه، الان هم تونستم بعد از خواب کردن شما بیام و بنویسم، ممکنه مطالبم یکم پراکنده باشه ولی خوب چیکار کنم دیگهسوال

این روزهای ما اینطوری میگذره که صبح ها شما رو میبرم خونه مامان جون و تا ساعت 2.30 که میام شما اونجایی و حسابی اتیش میسوزونی اونجا، وقتی هم که میام دنبالت چنان ذوق میکنی و خودتو تو بغلم پرتاب میکنی که همه خستگیم از تنم بیرون میره

وقتی میایم خونه یه 2 ساعتی میخوابیم بعد نهار و بعد از ظهرمون هم به بازی با مهرسا و کار خونه میگذره و اما شب که میشه غصه منم شروع میشه واسه خوابوندنت؟؟؟گریه

جدیدا اینجوری شدی و خیلی بد میخوابی و چندین بار هم در طول شب بیدار میشی ، تازه فکر کنم خوابگرد هم هستی و شده چند بار توی خواب پا میشی توی خونه راه میری (البته چهار دست و پا) بعد توی تاریکی میخوری به وسایل توی خونه و اون موقع است که صدای گریت در میاد و انگار تازه از خواب پا میشیتعجبمتفکر

از غذا خوردنت بگم که خدارو شکر مشکلی بابت این قضیه ندارم و همه چیز میخوری ، مخصوصا وقتی سفره پهن میشه که سریع میای سمت سفره و همه چیز رو بهم میریزی و فرار میکنی؟یولعینک

وقتی هم که دعوات میکنیم تو هم شروع میکنی ما رو دعوا کردن و جیغ زدن کلافهبعله دخملی ما از الان داره دیکتاتوری مطلق تو خونه ایجاد میکنه که حرف حرف منه و لاغیر

تو این مدت دیدار با یه دوست قدیمی مامان رو داشتیم که به من و مهرسا که خیلی خوش گذشت و شما هم حسابی اخت شده بودی با دوست مامانی و وقتی که رفت یه چند دقیقه ای گریه میکردی و اروم نمیشدی

دیگه تولد امیتیس کوچولو بود که خیلی خوش گذشت و مامانی هم که این روزها در تدارک تولد مهرسا عسلی هست

در ادامه هم چند تا از عکسهاتو میزارم

مهرسای عاشق در اوردن دستمال

روزی چند بار هم لباساتو از توی کشوهات میریزی بیرون

عسل مامان با موهای دم اسبی، عاشق کنترلی یعنی موندم واقعا؟؟

فدات بشم مامان جون که خوابت میاد ، تو این عکس صبح زوده و قراره ببرمت خونه مامان جون که اینجوری به پتوت چسبیدی

بدون شرح

اینجا تولد امیتیس جون

خوشگل خاله نمیدونم چرا سرحال نبود؟؟

اما در عوض شما حسابی سرحال بودی و کلی نانای کردی و همه خوششون اومده بود

خدا کنه تو تولد خودت هم همین جوری سرحال باشی فدات شم

مهرسا داره به نی نیش ممه میده، این سرگرمیه جدید مهرساس که باید روزی چند بار به عروسکش هم مه مه بده؟؟ وقتی هم این کارو میکنه ادای ما رو موقعی که داریم به خودش غذا میدیم درمیاره و هی میگه به به ، مه مه

 عسلیه مامان تو خواب ناز

مهرسا عسلی در حال خرابکاری؟

عاشقتم مامان

یه عادت بد پیدا کردی که هرجایی که من میرم بقول بابایی عین جوجه ها میای دنبالم و خودتو میچسبونی به من ،حتی وقتی میرم دستشویی همین جوری میشینی پشت در و گریه میکنی تا بیام بیرون؟؟

فدات بشم مامان جون

قربون اون دندونای خوشگلت بشم

تا الان 4 تا دندون داری ملوسکم،گفتم که این روزا در تدارک کارهای تولدتم و امیدوارم همه چیز همون جوری که دوست دارم پیش بره.شما هم دعا کن گلکم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)