مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

مهرسا در خواب

1392/4/20 15:44
نویسنده : مامان مهرسا
159 بازدید
اشتراک گذاری

اوایل خیلی خوب میخوابیدی البته منظورم مدل خوابیدنته ، دستهات همیشه کنارت بود اما.....

کم کم مثل عکس پایین شدی

الان هم عادت کردی پتو رو میکشی روی سرت و می خوابی ، هی من میکشم پایین و دوباره میام و میبینم ...

و البته این داستان ادامه دارد

شبها همش دلواپسم و مرتب بهت سر میزنم ببینم پتو روی سرته یا نه

و.....

بعله

میبینین که فقط موندم چراسوال

حالا نوبت منه که پتو رو از روی سرت بردارم اما شما محکم اونو چسبیدی

حالا نوبت دستهاشه که بزاره روی چشمهاش

اینم بگم که دختر من اصلا موقع خوابیدن مامان و بابا رو اذیت نمیکنه و وقتی که میزارمش توی تختش و آویزشو براش روشن میکنم خودش خوابش میبره تشویق

یه روز شما رو گذاشته بودم وسط حال که بخوابی و خودمم مشغول شدم تو آشپزخونه ، دوست ندارم تنهایی بزارمت تو اتاقت بخوابی ، میخوام وقتی مشغول کارامم جلوی چشمم باشی

همین جوری داشتی واسه خودت بازی میکردی که خوابت برده بود اومدم بهت سر بزنم که اینو دیدم

چرخیده بودی و بالش هم روی سرت ،گفتم بالشو بردارم که دیدم نمیشه

بعلههه دستت توی بالش گیر کرده بود حالا چه جوری منم موندمسوال

منم بدو رفتم دوربین رو آوردم تا شکار لحظه ها بکنمنیشخند

وفتی صدای فلش رو شنیدی سریع بیدار شدی

و این جوری با تعجب زل زدی به من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

افسانه مامان پارمین
21 تیر 92 23:21
عزیزم ، ماشالله دختر ناز و دوست داشتنی داری . خدا حفظش کنه . از طرف من ببوسش


مرسی افسانه جون، من وبلاگ پارمین جون رو از دوران بارداری میخوندم، ماشاالله خیلی نازه . خیلی هم بزرگ شده، میشه گفت انگیزه ام برای وبلاگ نویسی از وقتی که وبلاگ شما رو خوندم شروع شد، حتی تصمیم داشتم اسم نی نیمون رو هم پارمین بزاریم که خوب نشد،خیلی پارمین جون رو دوست دارم از طرف من خیلی ببوسش و محکم فشارش بده، مرسی که به وبلاگ من سر زدین ،بازم این طرفا تشریف بیارین